شهرادشهراد، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

شهراد شیرکوچولوی ما

قصه شهی و جعبه آرزو

یه کم ملیض بودم ابن روزا.....   اونقد شلبت خولدم تا یه کم خوب شدم           شهی وجعبه آرزو    توی اتاق ، روی تخت ، بله........   جعبه آرزوهام اونجا بود   حالا مامان کو؟؟؟؟؟؟   زهرا داره ظرف میشوره .   این منم که سر گرم وخوشحال از ....     از چی؟    از جعبه آرزو در ادامه حرفهای شیر کوچویو.....         شهی وجعبه آرزو    توی اتاق ، روی تخت ، بله........   جعبه آرزوهام اونجا بود   حا...
15 فروردين 1391

بازی میکنم.... لج بازی هم میکنم...

  یه وقتایی لج بازی میکنم از نوع شدیدش توجه بفرمایید:   اینجا استارت لج بازیمه {مبالک این دو(پستونک جدیدمه) }   دالم اوج میگیلم توی لج.....   بقیه لجبازی هام در ادامه حرفای شیر کوچولو     اینجا استارت لج بازیمه {مبالک این دو(پستونک جدیدمه) } دالم اوج میگیلم توی لج..... خوب خسته شدم مامانی مشغول عکاسیه یه کم استراحت میکنم دوباله شروع ... لج... لج... لج...لجبازییییییییییییییی یه کم فکل میکنم ..... اها....گریه بهتره ........... ینی جواب میده؟؟؟؟؟؟؟؟؟...
15 فروردين 1391

اولین باری که گریه نکردم.... ایشگاه

 حسنی میای بریم حمون... سرتو میخای اصلاح کنی... میخام میخام بله دیگه بزگ (بزرگ) شدم آشگا(ارایشگاه) رو دوست دالم   حرفهاوعکسهای شیر کوچولو در آرایشگا در... ادامه حرفهای شیر کوچولو  حسنی میای بریم حمون... سرتو میخای اصلاح کنی... میخام میخام بله دیگه بزگ (بزرگ) شدم آشگا(ارایشگاه) رو دوست دالم مامانی رو سوپرایز کردم    کی گفته لج میکنم؟   خوشحال هم هستم   ببین میخندم   ا.... عمو نکن..نکن... دردم می آد   لطفا مدل فشن دلست (درست) کنید  تازه عمو ماچمم کلد(کرد) ...
15 فروردين 1391

اولین پست شهراد شیر کوچولو در سال1391

  سلام سال نو مبارک دعای شیر کوچولو در سال 1391 برای همه: خداوندا به همه بندگانت سلامتی بده سفره هفت سین  که به کمک شهراد کوچولو درست کردیم     در ادامه حرفهای شیر کوچولو: عکس و عکس و عکس... خونه آقا جون ومامان جونی.............  هفت سین عمو خسلو (خسرو) و الام جون(الهام) شهراد و لنا جون سخت مشغول بازی و این سفره بدون بلاچه ها گرفته شد آشهراد و لنا خانوم و سفره هفت سین بابجی وماماجی خونه عمه خانومی ...بازم با لنا هشتم راستی لنا دختل عمومه...دوشش دالم یه عالمه مصاله(محمد صالح)و علی... دادشی ...
15 فروردين 1391

کوشیدم...کیو... کیو...

  وقتی مامانی داره به کاراش میرسه وبه من توجه نمی کنه منم دست به کار میشم ابل (اول) عنک میزنم تفنگم هم میگیلم مامانی دستا بالا کیو کیو کوشیدم(کشتم)   خوب ماما حالا نگام میکنه بوسم میکنه میگم : دوست هستی؟ میگه : آله خیالم راحت که شد میرم سراغ بازی   نبشته مامانی: ------------------------------------------------------------------------ توجه: 1. عینک رو چرا برعکس گذاشتی 2. دیگه نگو به من بچه بد ... میدونم از کجا یاد گرفتی 3.خونمو چرا ریخت وپاش کردی آخه سبد اسباب بازیه؟ 4. عاشق این تیریپتم ... دوستت دارم ... ...
15 فروردين 1391

روز های آخر سال ما...

اینم مایه تو...(اینم مال تو)   حال من وشهی جونم خیلی بهتر شده ممنون از دوستان عزیزی که که که ... تنهامون نذاشتن ... وممنون از خدا جون   در ادامه حرف های شیر کوچولو کارهای بانمک این چند روزش رو گذاشتم و چند تا عکس مهم دیگه... اگه دوست داشتین ... ببینید...           به روایت شهراد شیر کوچولو:       وقتی ما شل وپل شدیم کلی ظرف مونده بود توی آشخسونه (آشپز خونه)   خوب بابا مهلبونه همه لو شوشت   مامان گفت چون سالی یه بار ظرف میشوری عکست رو بین المللی میکنم بابام هم خن...
28 اسفند 1390

ماجرای سیب سرخ....

  سیب سرخی که میتونه .... همش با یه سب سرخ بود که..... در ادامه حرفهای شیر کوچولو  کلا توضیح دادم سه شنبه: برداشت اول : در صندوق ماشینو باز کردم یه سیب سرخ ....  توجهمو جلب کرد   چهار شنبه: برداشت اول : صبح  توی پار کینگ برداشت دوم : سیب سرخه روی داشبورد وحس یه لبخند مرموز روی لبهاش برداشت سوم : شهراد: مامان سیب میخوام و سیب در دستان کوچک شهی تا خونه آقا جون برداشت چهارم : سیب افتاد .... شهراد : سیب!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! برداشت پنجم : خم شدم سیب رو برداشتم و دیگه..... درد توی کمرم ..... برداشت ششم : موندیم خونه مامانجون من با هر حرکت، دادم به آسمون میرسه ...
25 اسفند 1390