این روزای ما
این روز ها... یه دوچرخه ... یه اسب... جعبه ابزار... چند تا کتاب... کارتون همه ریخته توی حال... و شهراد تموم لحظه هاشو با همین ها میگذرونه اما امروز صبح: شهراد که جیش زده توی شلوارش ومن متوجه نشدم داشتم باهاش بازی می کردم :مامانی بخند : مامانی نا لاحت نشو اااااا شهراد شلوارت چرا خیسه : آب لیخت آب از کجا اومد : اونجا کجا مامانی؟؟؟ :مهد کودک !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! :مامانی بخند... نالاحت نشوووو.بلیم دشویی باشه آخه چی بهت بگم شیرین زبونم شهراد اینجا رو گلد نکن آشغاله پات کثیف میشه : مامانی یواشکی اومدم=از کنارش رد شدم لگد نکردم آشغال رو ...