شهرادشهراد، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

شهراد شیرکوچولوی ما

قصه به اونجا ختم نشد...شد؟؟؟

1391/2/19 0:18
نویسنده : مامانی زهرا
971 بازدید
اشتراک گذاری

قصه تموم شده بود که ...

 

در ادامه ..... محصول مشترک

 

 

قصه تموم شده بود که مامان زهرا و مامان الهام تصمیم گرفتند

آشهراد و لناخانومه رو ببرن بیرون

ای بابا !!!!!!!!!!باز هم دریغ از چشم های باز !!!!!!!!!

هر دو هلاک!!!

هر دو خسته!!!!

هر دو توی یه لحظه خوابیدن!!!!

 

توجه بفرمایید

این تازه اول کار بچه هایی بود که هلاک شده بودند از خستگی

تا پاشون به خونه رسید خوابه از چشم هر دوشون پریدن نمود

بفرمایید... لنا خانم ... کلی هنر از خودش در کرده...

بفرما.... آ شهراد ... غرش های شیرکانه (خنده بود اینجا البته)

زبون کوچیکش هم معلومه

اینم بازی قایم موشک...

حالا نوبت آشهراده

یه بکش بکش جانانه ... که با  وساطت؟ وساتت؟ وساتط؟... بی خیال اصلا

با مداخله مامان الهام ختم به خیر شد که........

خدای من ...

رووووووووووووووووووووووووووووووح!!!!!!!!!!!!

نه خیر این دوتا وروجک بودن ...

تو رو خدا  ... لنا خانومه بازهم داره هنر از خودش در میکنه...

تا اینکه...

لنا خانومه کله پا شد و اون روی قصه پدیدار شد...

آخه حیف نی ... چلا گریه اخم؟

به خدا تقصیر هیچ کی نبود ...

قهل... قهلم

جالبه که این دختر عمو و پسر عمو هر دو تویه یه مایه حرف می زنن

 

باورتون میشه؟

این دوتا همون دوتایی بودن که با هم قهر بودن؟!

 

 

کاش همیشه آدم بچه بمونه

 

نویسنده : مامان الهام- مامان زهرا(محصول مشترک)

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

مامان آرینا موفرفری
16 اردیبهشت 91 1:48
خیلی جالب بود محصول مشترک فوق العاده ائی بود. راست میگی مامانی کاش همیشه بچه می موندیم.
فریبا
16 اردیبهشت 91 11:40
وای خدا غش کردم با اینهمه عکس خوشگل... ببین چه کردن این مامانیا!!! چه نازی دارن خدااا!
سورنا بلا
16 اردیبهشت 91 18:19
شیرا که قهل نمیکنن خاله جونی...
راستی امروز صدات از خونه ی آقاجون میومد چه خبر؟... رفتی سوغاتی بخولی؟


آله ... ولی نه.. مامانم کلاس داشت منو اونجا گذاشه بود بعد هم که اومد اونقد اذیتش کردم که زود اومدیم خونه
سورنا بلا
16 اردیبهشت 91 18:20
نخود ممیج خامبه!


لستم خونه آقا خون خولدم بلا شما کنال گذاشتن
مام پارسا
16 اردیبهشت 91 18:29
خیییییییییییییییییلی باحال بود پس همیشه هم کارای بازار مشترک چیزای بدی از آب در نمیاد جان من دهن باز آشهراد و لنا خانومه رو ببین.با تمام قوا دارن گریه می کنن هِی هِی هِی واقعاً کاش همیشه بچه بودیم
الهام مامان لنا
16 اردیبهشت 91 19:53
ای ول میبینم کار جدیدمون خوب گرفته(محصول مشترکو میگم)
الهام مامان لنا
16 اردیبهشت 91 19:55
خصوصی
مامان امیرمحمد
17 اردیبهشت 91 8:18
اگه همیشه بچه میموندیم لذت بچه دار شدن و از دست میدادیم ...
مامان سارینا
17 اردیبهشت 91 9:28
دست شما دو تا مامان گل درد نکنه که اینقدر ماجرای بازی بچه رو جالب نوشتید . محصول مشترکتون خیلی خوبه ادامه بدید خاله گلیا . عکسای شیر کوچولو و لنا جوون هم خیلی خوشگل شده . حال کردم نگاه کردم و ماجرا رو خوندم . این دو تا کوچولوی خوشمزه رو از طرف من خیلی ببوسید
ilijoon
17 اردیبهشت 91 11:32
خيلي قصه قشنگي بود وسط قصه رو بي خيال كه شير كوچولو با گريه هاش آبروي هر چي شيره رو زير سوال برد مهم اينه كه آخر قصه بسيار زيبا تموم شد جالب اينجاست كه بچه ها اصلا گذشته رو به خاطر نميارند خوبه كه ما آدم بزرگها هم از اين قصه ها درس بگيريم دوستتون دارم
مریم مامان ستایش
17 اردیبهشت 91 12:03
ماشالله به این دختر عمو پسر عمو.چه قصه هایی دارن.چه ناز خوابیدن نفسا.شیر کوچولو نازنازی همزادت باحاله.
مامان رها
18 اردیبهشت 91 8:02
وای اول صلح و دویتی و بازی و شیطنت کم کم دعوا و بگو مگو بعد هم قهر و منت کشی و آشتی بابا هم فیلم نامش خوب بود و هم صحنه ها خوب به تصویر کشیده شده بود بابا شما دوتا مامانا باید کار گردان می شدیدا
مامان آنیسا
18 اردیبهشت 91 9:15
خیلی قشنگ نوشتی....کاش همیشه آدم بچه بمونه...دوره ی بچه گی خیلی زیباست
مامان علي خوشتيپ
19 اردیبهشت 91 23:53
خيلي محصول مشترك قشنگي بود واقعا كاش آدم بچه بمونه
مامان پریسا
20 اردیبهشت 91 16:05
عالی بود
مامان متین وکسرا
7 خرداد 91 15:38
عجب دنیایی دارن بچه ها بدون هیچ نوع کینه ای به ما هم سربزن دوستم