4شنبه سوری به روایت مامان زهرا
غم هایمان را هیزم کنیم تا در آتش خاکستر شود
4شنبه سوری وسال نو به شهراد عزیزتر جانم و
همه دوستان مبارک
آنچه که برما گذشت و چندتا عکس
در ادامه حرفهای شیر کوچولو
دستت را به دست من بده تا از آتش بگذریم،
آنان که سوختند، همه تنها بودند.
سوختن غصه هایت را در آتش آخرین چهار شنبه
سال آرزو دارم
پسر عزیزم ،
تنها بهانه ام در این دنیای پر دغدغه تویی...
رفتیم خونه آقا جون
آقا جون واسه شما وروجک ها آتیش درست کرد و این عکس آتیش ها
هم واسه امروزه...٤شنبه سوری......
شهراد ، شیر کوچولوی من، اول پستونک
جونتو از آتش گذروندی که مبادا بلایی سر
دو(پستونک) بیاد
و با کارن جونی( پسر دایی) وروجکا..
حسابی آتیش سوزوندینا...
کلاه.... کلاه... کلاه حاجی فیروزه....
کلاهتو گم کردیم و مجبور شدی کلاه حاجی
فیروزو سر کنی
بچه جان... اون چیه تو دستت.....!
اینجا با دختر همسایه ...
ای بابا... کجا داری میری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ شهراد
ترقه هم ترکوندیم.... شهی اصلا نترسیدی.....
خطل ناکه حسن(تکیه کلام شهی)
فقط جیغ ... دست... هورا....
آخرش هم دایی نیما اومد و با شما از آتیش پرید
چه کیفی کردی
پسرکم روز ها میگذرند... روزی سراغ این خاطرات
می آیی که مرد بزرگی شدی. بدان در تک تک
لحظه هایم تو...فقط تو ... هستی.
دوستت دارم عزیزکم.