این نمی تونه راه بره
دیروز
صبح: شهرادی از خواب بیدارشد
پای کوچولوش همون که قبلا آتل بسته شده بود خورد به میز
همون پا تپلوهه
الهی فداش بشم
ظهر: رفتیم خونه مامانجون
کلی بازی وشیطونی با همون پای صدمه دیده
شب: شهراد توی رخت خواب
مامانی توی اون اتاق
شهراد داشت می اومد ببینه مامان کجاس و با خودش می گفت:
این نمی تونه راه بره
این نمی تونه راه بره
الهی فدای حرف زدنت بشم که فقط خودم می دونم چی میگی
منظورت این بود که پات درد می کنه
منظورت این بود که با این پا نمی تونی راه بری
منظورت این بود .....
خدای من
این نمی تونه راه بره
کاش زودتر خوب شه این که نمی تونه راه بره عزیز دلم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی