شهرادشهراد، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

شهراد شیرکوچولوی ما

آخل هفته در خونه ییلاقی آقا جون (ارفعده)

وقتی هوا خیلیییییی گرمه... وقتی منم همش دلم میخاد برم بیلون... وقتی بابامم  ملخصی بگیله... خوب کجا می چب سه؟؟؟ بهله... ییلاق ارفعده جون تازه سورنا... آرمان... اهورا هم هستن     اینم عکسام   کنال آب ... آآآآآآآآآآاب ... نذاشتن اب بازی کنم اخه آبش خیلی سرد بود فبط دلم آب شد با مکافات خودمونو رسوندیم اینجا کلی سر پایینی ... لابه لای درختها.... اینجا اسمش چلو بنه یه دره زیبای پر آب با کلی درخت بلند  اینم باخچه آقا جون و مامان جون    ت...
7 مرداد 1391

شهراد چه می کنه؟

این روزا های شهراد: شب بابایی زولبیا بامیه خرید  صبح که چشم باز کردی گفتی: زولبیا با اینا می خوام             غذای اصلی  توی یک ماه اخیر: ماسته پلو (ماست  + پلو) صمانه : من ماسته پلو می خوام ناهار: ماسته پلو دلست کن عصرانه و شام و ... ماسته پلو......ماست پلوووو     خوراکی مورد علاقه  (قاقالی لی): شیر کیک... شیر کیک... شیر کیک.... شیر کیک جدیدناهم شیر شکلات {وقتی کارتون میکی موس می بینی} باید حتما توی درست کردنش کمک هم بکنی  روی کابینت مینشونمت : ابل...
2 مرداد 1391

چه صبری داره لاک پشت!!!!!!

یهو فهمیدیم تلفن خونه قطه بدش فهمیدیم که شماله هم عبض شده بدش فهمیدیم که باید تو نوبت باشیم واسه اینتر نت بدش که قراره خط های جدید  با فیبرهای نوری با سرعت فوق نوری (!!!!!) ق ر ا ر ه.... که بیاد زدیم تو کار کارتهای اینتر نتی چه صبری داره لاک پشت!!!!!!!!!!!!!! سرعت لاک پشتی تو حوصله من نیست ممکنه با لاکی جون یه صد سالی طول بکشه به دوستان سر بزنم میام ولی یباش یباش   از یادم نمیبرم   تو را   چشمان زندگی ام را   دوستت دارم ...
31 تير 1391

بازم می نبی سه ه ه ه !

  سلام دیل شد خیلی... از مامانی نپلس   خودم آ شهرادی بلاتون می گه : فک کنم نت قط بود شنیدم مامانی میگفت حوصله نداله بره بصل کنه اما خلاصه حوصله مامانی اومد چقد دیییییییییییل !!!!!!!!!؟؟؟ اما داله مطلب می نبی سه ه ه ه ! دیدی   مامان: 1. ممنون از دوستای خوبم که حالمون براتون مهم بوده 2. دوستتون داریم و  سر فرصت به همه دوستان سر می زنیم     برای تو همیشه می مانم ...   می نویسم...    ......   زنده بمانی.... بماند... همه ی روزهای با تو بودنم  ...
31 تير 1391

عشق ما سه نفر

دیروز :  خونه مامانجون مجبور شدم بزارمت و برم بیرون غروب که داشتم میامدم دنبالت با بابا با هم اومدیم دنبالت زنگ زدم  بدو اومدی جلوی در وقتی دیدی با بابا هستم از خوشحالی از اون جیغ بنفش های مخصوص خودتو زدی پریدی تو بغل بابا داشتم کفشمو در می اوردم  دیدم دستتو گذاشتی دور گردنم اون دستتم دور گردن بابا منو چسبوندی به خودت و بابایی گفتی :  دوستتون دالم چند لحظه سکوت  هر سه تا مون ... حتی مامان جون که اونطرف تر بود  چشماش برق میزد  دوباره .... دوستتون دالم  ...
24 خرداد 1391

این نمی تونه راه بره

دیروز صبح: شهرادی از خواب بیدارشد پای کوچولوش همون که قبلا آتل بسته شده بود خورد به میز همون پا تپلوهه الهی فداش بشم   ظهر: رفتیم خونه مامانجون  کلی بازی وشیطونی با همون پای صدمه دیده   شب: شهراد توی رخت خواب مامانی توی اون اتاق شهراد داشت می اومد ببینه مامان کجاس و با خودش می گفت: این نمی تونه راه بره این نمی تونه راه بره   الهی فدای حرف زدنت بشم که فقط خودم می دونم چی میگی منظورت این بود که پات درد می کنه منظورت این بود که با این پا نمی تونی راه بری منظورت این بود ..... خدای من  ...
24 خرداد 1391

وقتی مامان بی طاقته... خوابش نمی اد

  خواب عجیبی سالهاست در گیرم کرده   دستهایی که ناجی من هستند   وقتی دارم غرق میشم وقتی دارم از لبه یه پرتگاه به پایین پرت میشم وقتی دارم می خورم زمین وقتی گریه می کنم وقتی هیچی کسی نیست ...تنهایی داره .... وقتی.... توی همه این خوابها یه دست... دستامو گرفته ونجاتم داده کابوس هام این طوری تموم میشد ... میشه... نکنه تعبیر خوابهایم دستهای کوچولوی تو... محکم گرفتم با تو بمونم برای تو می مونم برای تو می مونم برای تو می مونم پشت این جمله رازی به اندازه سالهایی است که این دست ها دست مردی بشه ....   که...   خوابمو تعبیر کنه   کاش به ان...
19 خرداد 1391

توی کفش مامان....

سلام عاسخ... عاشس...عاقش.... = عاشق   پوشیدن کفش مامانم   البته گاهی کفش بابایی رو هم می پوشم خووشگله نه؟؟ فک کنم یه کم برای پام کوچیک باشه آخه پامو میزنه   ...
19 خرداد 1391